:: زورق خاطرات ::


مدتها بود که گمان می کردم عوض شده ام! حس می کردم از دوران کودکی ِ احساسم دور شده ام. مدتها بود که با شنیدن هیچ آهنگی بغض نکرده بودم و با خوندن هیچ شعری نگریسته بودم. مدتها بود که در شبهای مهتابی خلوت نکرده بودم. نه با خویشتن نشستنی بود، نه در خویشتن شکستنی.
اما این روزها انگار تلنگوری بر شیشه احساسم خورده! تلنگوری که نمی دانم چیست، اما بغض فرو خفته روزها و شبهای این چند ساله را به یکباره فرو ریخته. این روزها بار ها و بارها با نوای دلنشین "جهان" گریسته ام :

" نگاه کن که غم درون دیده ام
چگونه قطره قطره، آب می شود

چگونه سایه سیاه و سرکشم
اسیر دست آفتاب می شود "

ما آدمها هر چقدر هم که عوض بشیم، باز یه چیزایی در وجودمون هست که هیچوقت عوض نمی شه. هر چقدر هم که روحمون خشن بشه، باز هم بعضی وقتا بر می گردیم به کودکی ِِ احساسمون. و نیاز داریم که در خودمون بشکنیم و خراب بشیم.

" نگاه کن تمام هستی ام خراب می شود "

دلم این روزها بد جوری گرفته، آسمان ابری بهانه خوبی است برای گریستن و هر خاطره این روزها "شراره ایست که مرا به کام می کشد،
به اوج می برد،
مرا به دام می کشد... "

" نگاه کن تمام آسمان من پر از شهاب می شود "

چقدر دلم برای یه آسمان پر از شهاب تنگه. برای روزهایی که فارغ از روزمرگی ها میشد آسمون رو، ابر ها رو، ستاره ها و ماه رو نگاه کرد. میشد ساعاتی رو فارغ از هرچه بود و نبود در خلوتی بشینی و یقه خودت رو بگیری!
به قول سهراب، قایقی باید ساخت. دور باید شد ...
و این روزها من بر زورقی از خاطرات مبهمم نشسته ام و دورم از این خودِ امروزی...

" تو آمدی ز دورها،
ز سرزمین ابر ها،
ز سرزمین نورها،

نشانده ای مرا به زورقی ز اوجها
ز ابرها و نورها "

دلم می خواد چند روزی دور از همه باشم، دلم می خواد چند روزی فقط با خودم حرف بزنم، می خوام ببینم هنوز زبون خودم رو می فهمم؟! می خوام ببینم هنوز می تونم با شنیدن یه آهنگ، با خوندن یه شعر، با نشستن در شبهای مهتابی در کنار زنده رود از ته دل گریه کنم؟
به قول حمید مصدق، رود باید شد و رفت...
و این روزها حسی در من است که مرا با خود می برد!

" مرا ببر، مرا ببر امید دلنواز من
ببر به شهر شعر ها و شورها
ببر به شعر شعر ها و شورها "

و به قول فریدون مشیری، به کجاها می برد این امید ما را...
به راستی به کجا می کشانیم ای احساس غریب؟

" به راه پر ستاره می کشانیم
فراتر از ستاره می نشانیم "

هوا این روزها ابری است.
نمی دانم کِی و کجا دوباره سایه سیاه و سرکشم اسیر دست آفتاب می شود!
نمی دانم ...

زنده باد ایران زنده باد دازیوش

::روز مـــیلاد ::

آن گل زودرس چو چشم گشود
به لب رودخانه تنها بود
گفت دهقان سالخورده که : حیف که چنین یکه بر شکفتی زود
لب گشادی کنون بدین هنگام
که ز تو خاطری نیابد سود
گل زیبای من ولی مشکن
کور نشناسد از سفید کبود
نشود کم ز من بدو گل گفت
نه به بی موقع آمدم پی جود
کم شود از کسی که خفت و به راه
دیر جنبید و رخ به من ننمود
آن که نشناخت قدر وقت درست
زیرا این طاس لاجورد چه جست ؟

داریم به روز میلاد نقطه عطف صدا (داریوش) نزدیک میشیم
من فقط میگم
تولدت مبارک ای بزرگ موندنی