پروردگارا: روا این طایفه را غصه ی رنج دگران نیست ای همسفران باری اگر هست ببندید این ملک اقامتگه ما رهگذران نیست در حیرتم از مرام این مردم پست این طایفه ی زنده کش مرده پرست تا هست می کّشندش به خاری به جفا تا مُرد می برندش به عزت سر دست
هیچ کس ویرانیم را حس نکرد وسعت حیرانیم را حس نکرد در میان خنده های تلخ من دیده ی بارانیم را حس نکرد در هجوم لحظه های بی کسی غربت پنهانیم را حس نکرد آن که با آغاز من مأنوس بود لحظه ی پایانیم را حس نکرد | ||
2 نوشته شده در دوشنبه هجدهم مهر 1384ساعت 16:20 توسط صادق |
می خور که به زیر گل بسی خواهی خفت، بی مونس و بی رفیق و بی همدم و جفت
|
وبلاگ زیبایی دارید...موفق باشید
پژواک رهایی ملت ایران از بنددژخیمان