:: نقطه ی عطف صدا ::

در ژرفای صدایت چیزی نهفته است...

سری نهان است...

در ژرفای صدایت دنیاییست پر از احساس

در زلال بی کرانش ماهی های نقره ای می رقصند...

در افق نگاهت خورشید طلوع می کند و

پرندگان با هر کوچشان تازه می شوند...

در ژرفای صدایت...

انگار واژه ها خجالت می کشند...می خواهم از تو بنویسم، پس واژه های طلایی ام کو؟
دنبالشان می گردم...اما آنها در پس و پیش ذهنم قایم می شوند...
در عوض هر کدام به نیابت از خودشان ترانه ی نابی را می فرستند در سردر ذهنم...انگار می خواهند بگویند:((بیا...این هم یک دنیا واژه ی طلایی...آن هم با صدا یک مرد نازنین...))


"ای تبلور حقیقت"

نه، نمی شود...
می خواهم به اندازه صد سال آرشیو وبلاگم، برای تو نوشته شود...می خواهم انقدر بگویم تا خوابم ببرد...مثل همیشه که شبها آنقدر گوش می دهم تا پلک هایم گرم می شود و...وقتی که بیدار می شوم انگار که چیزی را از دست داده باشم.
خوب می دانم...این ناتوانی، این لکنت، این گم کردن واژه ها... می دانم امشب همه گرفتارش شدیم... این حال و روزآدمهایی ست که شیفته ی عشقی بی تعریف اند.

شاید ساده ترین جمله ها بهترینها باشد... قبل از اینکه کسی رنگ و بوی مبالغه را به آنها داده باشد، اولین بار برای ناب تری معنیشان به کار رفتند.
جملاتی مثل: "میلادت مبارک... ."
سعی کردم به چشمانت خیره شوم و بفهمم در چه اندیشه ای هستی... شاید با آنها بشود چیزی نوشت برای امشب...اما نگاهت آنقدر عمیق بود که در آن غرق شدم... و چه پرسش های بی جوابی ...


"تو منو از شب گرفتی"

می دانم؛ چیزهایی که می گویم قابل فهم نیست! من احساساتم را می گویم... عمیق ترین هایشان را... سخت است؛ باور کن، نا جیه عاطفه ی من...

"من آن موجم که بی تو آرامش ندارم..."

"تو منو دادی به خورشید"

------------------------------------------------------------------------------------------------------

"به این بهانه..."

اگر نگاهی به اطراف خود بیندازیم و نقاب بی تفاوتی را از صورت برداریم ، خواهیم دید که در بستری از معضلات اجتماعی به سر می بریم . مشکلاتی چون مواد مخدر ، طلاق ، فساد اخلاقی ، بزه های اجتماعی ، خودکشی ، کودکان خیابانی و دختران فراری .. ؛ مواردی هستند که اگر از آنها رنج نمی بریم ، نمی توانیم به سادگی نیز از کنارشان بگذریم . از کنار انسان هایی که مسلما عزیزِ خانواده ای هستند و نیاز به همیاری هرچند اندک ما دارند .

گرچه ما انسان هایی با عقاید و افکار متفاوت هستیم _ اما در راه رسیدن به این هدف بایستی جدا از هر اعتقاد و باوری که داریم _ در کنار هم باشیم . هدف ما در این راه ، افزایش آگاهی جامعه نسبت به معضلات یاد شده می باشد و در این مسیر به دنبال آموختن هرچه بیشتر از یکدیگر هستیم . تا با انتقال این تجارب به همراه اصول یک زندگی سالم به هم وطنانمان ، همه با هم به جامعه ای با معضلات اجتماعی کمتر برسیم .
لذا پیوستن به این حرکت خودجوش نیازمند هیچ شرطی نیست و تنها با قرار دادن این متن در سایت ، وبلاگ و یا گروه های خبری رسمیت پیدا می کند .اینک هر کدام از ما حامیان این حرکت ، با هدف به بار نشستن این نهال خود روییده دستان پرمهر شما را می فشاریم و چشم امید به همدلی هرچه بیشتر قلب هایمان داریم .

راستی پیشاپیش عیدتون مبارک........

:: زورق خاطرات ::


مدتها بود که گمان می کردم عوض شده ام! حس می کردم از دوران کودکی ِ احساسم دور شده ام. مدتها بود که با شنیدن هیچ آهنگی بغض نکرده بودم و با خوندن هیچ شعری نگریسته بودم. مدتها بود که در شبهای مهتابی خلوت نکرده بودم. نه با خویشتن نشستنی بود، نه در خویشتن شکستنی.
اما این روزها انگار تلنگوری بر شیشه احساسم خورده! تلنگوری که نمی دانم چیست، اما بغض فرو خفته روزها و شبهای این چند ساله را به یکباره فرو ریخته. این روزها بار ها و بارها با نوای دلنشین "جهان" گریسته ام :

" نگاه کن که غم درون دیده ام
چگونه قطره قطره، آب می شود

چگونه سایه سیاه و سرکشم
اسیر دست آفتاب می شود "

ما آدمها هر چقدر هم که عوض بشیم، باز یه چیزایی در وجودمون هست که هیچوقت عوض نمی شه. هر چقدر هم که روحمون خشن بشه، باز هم بعضی وقتا بر می گردیم به کودکی ِِ احساسمون. و نیاز داریم که در خودمون بشکنیم و خراب بشیم.

" نگاه کن تمام هستی ام خراب می شود "

دلم این روزها بد جوری گرفته، آسمان ابری بهانه خوبی است برای گریستن و هر خاطره این روزها "شراره ایست که مرا به کام می کشد،
به اوج می برد،
مرا به دام می کشد... "

" نگاه کن تمام آسمان من پر از شهاب می شود "

چقدر دلم برای یه آسمان پر از شهاب تنگه. برای روزهایی که فارغ از روزمرگی ها میشد آسمون رو، ابر ها رو، ستاره ها و ماه رو نگاه کرد. میشد ساعاتی رو فارغ از هرچه بود و نبود در خلوتی بشینی و یقه خودت رو بگیری!
به قول سهراب، قایقی باید ساخت. دور باید شد ...
و این روزها من بر زورقی از خاطرات مبهمم نشسته ام و دورم از این خودِ امروزی...

" تو آمدی ز دورها،
ز سرزمین ابر ها،
ز سرزمین نورها،

نشانده ای مرا به زورقی ز اوجها
ز ابرها و نورها "

دلم می خواد چند روزی دور از همه باشم، دلم می خواد چند روزی فقط با خودم حرف بزنم، می خوام ببینم هنوز زبون خودم رو می فهمم؟! می خوام ببینم هنوز می تونم با شنیدن یه آهنگ، با خوندن یه شعر، با نشستن در شبهای مهتابی در کنار زنده رود از ته دل گریه کنم؟
به قول حمید مصدق، رود باید شد و رفت...
و این روزها حسی در من است که مرا با خود می برد!

" مرا ببر، مرا ببر امید دلنواز من
ببر به شهر شعر ها و شورها
ببر به شعر شعر ها و شورها "

و به قول فریدون مشیری، به کجاها می برد این امید ما را...
به راستی به کجا می کشانیم ای احساس غریب؟

" به راه پر ستاره می کشانیم
فراتر از ستاره می نشانیم "

هوا این روزها ابری است.
نمی دانم کِی و کجا دوباره سایه سیاه و سرکشم اسیر دست آفتاب می شود!
نمی دانم ...

زنده باد ایران زنده باد دازیوش

::روز مـــیلاد ::

آن گل زودرس چو چشم گشود
به لب رودخانه تنها بود
گفت دهقان سالخورده که : حیف که چنین یکه بر شکفتی زود
لب گشادی کنون بدین هنگام
که ز تو خاطری نیابد سود
گل زیبای من ولی مشکن
کور نشناسد از سفید کبود
نشود کم ز من بدو گل گفت
نه به بی موقع آمدم پی جود
کم شود از کسی که خفت و به راه
دیر جنبید و رخ به من ننمود
آن که نشناخت قدر وقت درست
زیرا این طاس لاجورد چه جست ؟

داریم به روز میلاد نقطه عطف صدا (داریوش) نزدیک میشیم
من فقط میگم
تولدت مبارک ای بزرگ موندنی

:: گناه دریا ::

چه صدف ها که به دریای وجود
سینه هاشان ز گهر خالی بود
ننگ نشناخته از بی هنری
شرم ناکرده از این بی گهری
سوی هر درگهشان روی نیاز
همه جا سینه گشایند به ناز
زندگی دشمن دیرینه من
چنگ انداخته در سینه من
روز و شب با من دارد سر جنگ
هر نفس از صدف سینه تنگ
دامن افشان گهر آورده به چنگ
وان گهرها ... همه کوبیده به سنگ


:: کولی ::

شب من پنجره ای بی فردا
روز من ، قصه ی تنهایی ها
ماهی ام ، ماهی دور از دریا
هیچ کس با دل آواره ی من
لحظه ای همدم و همراه نبود
هیچ شهری به من سرگردان
در دروازه ی خود را نگشود
کولی ام ، خسته و سرگردانم
ابر دلتنگ پر از بارانم
کولی ام ، خسته و سرگردانم
ابر دلتنگ پر از بارانم
پای من خسته از این رفتن بود
قصه ام قصه ی دل کندن بود
دل به هر کس که سپردم دیدم
راهش افسوس جدا از من بود
صخره ویران نشود از باران
گریه هم عقده ی ما را نگشود
آخر قصه ی من مثل همه
گم شدن در نفس باد نبود
روح آواره ی من بعد از من
کولی در به در صحراهاست
می رود بی خبر از آخر راه
همچنان مثل همیشه تنهاست
کولی ام خسته و سرگردانم
ابر دلتنگ پر از بارانم
کولی ام خسته و سرگردانم
ابر دلتنگ پر از بارانم


------------------------------

راستی بچه ها سایت سلطان به روز شده سر بزنید حتما

:: اتاق ::

واقعا وقتی میگند هیچ جا خونه خود آدم نمیشه راست میگن ! .. اصلا تایپ کردن پشت میز خودت و کامپیوتر خودت یه حال دیگه ای داره .. تو یه چهاردیواری که اختیار خاموش کردن چراغش و بلند کردن صدای آهنگ دست خودت باشه ... یه اتاق واسه دلتنگی هات .. گریه هات .. خنده هات .. واسه اینا آروم و یواشکی با تلفن حرف بزنی ... یه اتاق صورتی .. دلم واسه اتاقم تنگ شده بود .. اینقدر که دیگه فکر نمیکردم بتونم یه روزی دوباره برگردم اینجا ...

راستی هفته پیش در یک اتفاق غیر منتظره فهمیدم که بابام خیلی باحالتر از اونیه که فکر میکردم ... حالا اتفاقه چی بود ؟ ــــــــ اینکه در جواب به یکی از فامیلامون که یکی رو نشون کرده بودن واسه من !!! ( فکرشو بکن واسه کی اونم ؟؟ خود خنده اس قضیه ) گفت که دخترم که اصلا اون آقا رو نمیشناسه و اینجوری که دیگه نمیشه ازدواج کرد !!!! .... فکر نمیکردم اینقدر باحال برخورد کنه ...

بعضی وقت ها پیاده روی اونم جایی که پر آدمه و با کسی که اولین باره می بینیش خیلی خوبه ... یاد پرسه افتادم : پرسه در خاک غریب ... پرسه بی انتهاست ... هم گریز غربتم ... زادگاه من کجاست ؟؟

یه وقت هایی هم خلوت تاریک کوچه هایی که باریک و بی انتهاند میتونه جای خوبی برای تجدید یه خاطره باشه یا حتی بیشتر تولد خاطره ای جدیدتر !

میدونم نمیدونی که این چه حسیه که تو بی دلیل واسه کم کردن ناراحتی من از خونه بیرون زدی و قرار خودتو شکوندی که دیگه همدیگرو نبینیم ! یا این چه حسیه که باید هر دفعه تو من به وجود بیاد ... یه حس متفاوت .. نسبت به تو .. اون .. توی دیگه .. همه .. نمیدونم نسبت به آدمای اطرافم .

اگه بی ربط بود ... اگه مسخره بود ... اگه زیادی چرند بافته بودم ... اگه کم بود و روزمره ... بر من خرده ای نگیر که تنها نوشتن از سر اجبار آپ کردن بود و نه از سر سیری و نوشته هایم همه از وقایع روزانه ام بود و نه از شخصیت سازی !

حالا ناامید نشو ... نه هنوز تا انفجار صدها مین فاصله است .. بازخواهم گشت روزی !

:: به اسیران قفس مژده ی گلزار بیار ::

روز ۲۳ مارس داریوش عزیز پس از چهار سال وقفه ای که به صورتی نا مشخص و تا حدودی بنا به دلایلی متفاوت باعث عدم برپایی برنامه ای از سوی ایشان در دبی شده بود در سالن Madinat Arena در قلب شهر هزار رنگ "دبی" برای اولین بار و در میان حضور لبریز دوستدارانش به روی صحنه رفت تا پس از این دوری بار دیگر در کنار گوش موطن خویش با لمس رویای نمناک خلیج همیشگی فارس سرود عشق و آزادی سر دهد.

برای من و ما که اینبار داریوش را نزدیک تر از نزدیکی همیشگی اش، همروز و شب خود می دیدیم شوقی بالاتر از چشم دوختن بر آسمانی که حالا درست بالای سر او هم قرار داشت رخ نمی نمایاند. اما این برایمان کافی نیست، مشتاقم بیشتر از جزئیات این برنامه بدانم ، گوشی تلفن را بر میدارم و به امید برقراری تماس شماره را می گیرم. حالا این صدای زنده و جاری اوست که اینبار به جای صدای ضبط شده ی زیبایش در گوشم می پیچد. هنوز هم نمی توانم نلرزم!

صدایم در طنین صدایش جان می گیرد و اولین سلام سال جدید را به او عرضه میدارم...

" دلم خیلی گرفته بود و فرصت پرواز می طلبید، خیلی حرف ها دارم که با تو در میان بگذارم. می گویم خیلی چرا که می دانم زیادیِ حرف هایم هیچوقت تورا ، تنها تورا، خسته نکرده و پیوسته با روی باز و قلب مهربانت پذیرای تعرض عاشقانه ام به لحظات پاک و با ارزشت بوده ای، همیشه! "

 اینبار هم چون همیشه مهربانی پیشه کردی و فرصتی قرار دادی تا پس از برگزاری کنسرت دوم سال ۸۵ خود در لس آنجلس گفتگویی آزاد و بی پرده با این کمترین و برای صحبتی بی واسطه با گروهی از هوادارانت، گروهی که بیشترشان ساکن ایران، سرزمین عزیز تو، هستند.

 و این تو بوده ای که عطش سیری نا پذیر آنها را دریافته ای و دوستی و نزدیکی خاصی با آنان برقرار داشته ای. درود من و دیگر دوستانم چه در این خاک و چه در آنسوی مرزهای غربت بر تو یاور همیشه مومنِ لحظه های تنهاییِ ما.

روی لینک زیر کلیک کنید :

http://i3.tinypic.com/wlpzzt.jpg

با تشکر از حسین عزیز

نظر یادتون نره

:: شبخون عاشق ::

شبخون عاشق

   

 یه ستاره  می درخشه  توی ظلمت شب ما

قلبش ازعاطفه سرشار توصداش بغض یه کوهه

روحش ازکینه هاخسته خوندنش اوج غروره

توروزای بی ترحم وقتی خوندن معصیت داشت

باصداش خورشیدومی خوند بذرازادی رومی کاشت

ساده بودمثل یه شبنم همه دنیاش یه صدا بود

صدایی که ترس ویاسو باخودش به قصه می برد

وقتی دردوغصه مردمشو باصلابت صداش فریادمی زد

وقتی عشق وغربت ترانه رو باصداقت نگاهش دادمی زد

گلدوناباغنچه هاشون خواب دشتومی دیدن

شاعرا باواژه هاشون سازبرگومی دیدن

وقتی ازرسول رستاخیزومرگ شب می گفت

وقتی ازهمیشه غایب وگلایه هامی خوند

مردم اززخم صداش بوی رهایی می شنیدن

جنگل جاری روتا روزمبادا می دیدن

حالاازاین وردنیا با توام شبخون عاشق

باتوکه صحنه دنیا غم ازازدیتودیده

وقتی توغربت تلخم لحظه لحظه می شکستم

وقتی توشبای دردم باغم واشک می نشتم

مرهم پاک صدات بود که منو دوباره نوکرد

قصه خاطره هات بود که گل حسرتو واکرد

یاورهمیشه مومن رفتنت کوچ صدابود

مثل مردن ترانه موندنت خواب خدابود

هرجای دنیاکه باشی نغمه هات تعبیرنوره

جاده وحشت پاییز باهوای توتمومه

 

نظر یادت نره رفیق

:: تولد سالار عاشقان و سلطان صدای ایران ::

 

 برای مشاهده عکس با سایز مناسب لطفا کلیک کنید

برای با تو بودن یه کهکشون غرورم

                     یه سینه سوخته از درد، یه بادِ در عبورم

برای با تو بودن یه پنجره پر از ابر

                     یه خونه توی کوچه، یه دنیا قصهء صبر

برای با تو بودن یه کوچه اونورِ رود

                     یه میله از کف به سقف، یه ناله اونور دود

برای با تو بودن یه دشت پر از شقایق

                     یه پرده عشق بازی، یه زخم از خلایق

برای با تو بودن یه سرزمین فریاد

                     یه آشیونِ ویرون یه باغِ رفته بر باد

برای با تو بودن یه قطره آب گشتن

                     به زیر خاک رفتن، شکستن و گذشتن

*-*-*-*-*-*-*-*-*-*

 

وبلاگ های دوستانی که با مطالبی پیرامون تولد داریوش به روز شده اند

من فقط برای سایهء خودم می نویسم

وبلاگ هواداران داریوش

 

*-*-*-*-*-*-*-*-*-*

 

باتشکر از ****  H O S S I N  ****

:: داریوش در هفته نامه شهروند ::

سایت گویا به نقل از هفته نامه شهروند کانادا، مقاله ای در مورد داریوش اقبالی منتشر کرده که میتونید اینجا بخونید.

خوشبختانه (شاید هم بدبختانه) جامعه ما امروز توی همه زمینه ها هنرمند زیاد داره. هم بدش رو داره، هم خوبش، و هم خیلی خوبش. هرکس هم واسه خودش یک معیاری داره واسه

تشخیص این بدی و خوبی؛ من معتقدم هنر داریوش رو هرکس با هر معیاری بسنجه، در هر صورت در ردیف "خیلی خوب" قرار میگیره. اما نکته قابل توجه اینه که امروز داریوش فراتر از «یک

 هنرمند» است؛ داریوش از یک جنس دیگه هست، از یک جنس متفاوت با دیگران.

بعضی چیزها خواه ناخواه گرد زمان روش می شینه و فراموش میشه، اما اون جنس متفاوت موندنیه. مثل امیررضا خادم و

 غلامرضا تختی که هردو کشتی گیر بودند، اما تختی از جنس دیگه ای بود، یک چیز دیگه بود. الان خادم با اینکه هست

 اما کمرنگه، تختی مدتهاست دیگه نیست اما هنوزم بین مردم پررنگ حضور داره.

داریوش هم همینه، از یک جنس دیگه ست.

نظر یادت نره رفیق

:: برگشت ::

                                       سلام من برگشتم دوباره به خونه قدیمی خودم 

----------------------------           -------------------------

به نظر می رسد که قلب شهر ایستاده است و تنها صدای گام سربازانست که در کوچه ها طنین می

افکند      اما ما هراسی نداریم .

چرا که در این سکوت               سر نیزه های قلم از کاغذ ها برخاسته و

در برابر سینه استبداد نشانه

رفته است

 ما تنها نبوده ایم . هیچگاه تنها نبوده ام

اینک تلاش و خروش خلق .با سلاحی دیگر به یاری رسیده اند

دوستان به ان کارگر حروفچین از من پیام برسانید :

 

این حروف را اماده کن"آزادی از راه میرسد"

                

هرکدوم از شما که بلده قالب فعلی بلاگ اسکای رو تغییر بده به ما هم بگه                                   

:: خدا حافظی از بلاگ اسکای ::

با سلام به همه بچه های با حال و داریوشی

به دلیل عوض شدن سیستم بلاگ اسکای من تصمیم گرفتم به بلاگ اف آ کوچ کنم.

از این رو منتظر شما هستم و نوکر همه تون

این هم آدرس جدید وبلاگ من http://www.aks-sooltan.blogfa.com 

 

:: زندگی ::

سلام

                                        زندگی کنیم که چی؟

که بشنویم فردا بهترین دوستمون ازمون جدا شده؟

که بشنویم عزیزترین کسمون از این دنیا رفته ؟

که بشنویم این همه بی عدالتی تو این دنیا هست؟

که که که این همه وای که اگه ما از عاقبت زندگی خبر داشتیم هیچ وقت حاظر نبودیم تو این دنیا پا بزاریم.

پس حالا که اومدیم چقدر خوبه باهم خوب باشیم باهم صمیمی باشیم 

استوار باشین

نظر یادت نره رفیق